تصمیم گرفتم دیگه به نتیجه ی گزینش هیئت علمی فکر نکنم و حتی پیگیری هم نکنم و رهاش کنم... وچقدر این حس رهایی خوبه! باعث میشه بتونم روی کارهای دیگه تمرکز کنم

امروز کلینیک بودم و خانم حسابدار با منشی دعواش شد و وسط کلینیک شروع کرد سرش جیغ و داد کردن 🤣🤣 دکتر هم یه گوشه بیخیال دم‌ پنجره وایساده بود و داشت سیگارش رو میکشید! 🫥

بعد خانم‌حسابدار در حالیکه لوبیاپلو رو گرم می‌کرد برگشت به من و دکتر گفت که وقتی تو شرکت بازرگانی کار میکرده، ۲۰۰ تا نیرو زیر دستش بودن و هیچکدوم بهش "تو" هم‌ نگفتن حتی! ولی این دختره ی پر رو به حرفش گوش نمیده😁. تمام مدت که با حرص اینا رو تعریف میکرد؛ داشت میز رو‌میچید و ترشی و ماست و اینا میذاشت و من داشتم به این فکر میکردم که چطور از شرکت بازرگانی و ۲۰۰ تا نیرو به شیتان پیتان کردن برای دکتر و درست کردن غذا و شستن ظرفها رسیده!!! 🤣🤣🤣 من آخرش باید کشف کنم که قضیه خانم‌ حسابدار و دکتر دقیقا چیه 😁

با آقای همسر قهرم و راستش اینکه هر یکی دو روز مودش عوض میشه برام غیر قابل تحمل شده! یه روز خوبه یه روز بد! و خیلی تغییر مودش سریع و ناگهانی رخ میده ... اون وقت میگن زنها احساساتی هستن و نباید قاضی بشن و این صحبتا! والا که مردها اخلاقشون شخمی تره و حرکاتشون هیجانی تر و بی منطق تر!