پسرک را میرسونم مهد و بعد به سمت کلینیک رانندگی میکنم! از زمانیکه کارم را در کلینیک جدید شروع کردم، gps ها خراب بودند و برای همین هنوز مسیر درست را یاد نگرفتم و بر اساس شهود و امدادهای غیبی رانندگی میکنم! 🙄 آدرس کلینیک را داخل نشان میزنم، به نظر می‌رسه که داره درست کار میکنه و با خوشحالی به نشان اعتماد میکنم و فکر می‌کنم که gps ها درست شده اند! ولی... ولی وسط مسیر به کل نشان قاطی میکنه و باعث میشه گم و گور بشم!
بر اساس شهود (!) می‌پیچم داخل یک خروجی و خیلی زود متوجه میشم که خروجی بدی را انتخاب کردم چون ترافیک خیلی شدیده و قفله کاملا! عصبی میشم چون داره دیرم میشه، همینطور که هی دارم نیم کلاچ میگیرم هی نشان را باز و بسته میکنم که ببینم میتونم سر در بیارم کجا هستم یا نه! در همین حین خیلی آروم سپر ماشینم مماس میشه با سپر ماشین جلویی که یک اپتیمای مشکیه!
پیرمردی حدودا ۷۰ ساله پیاده میشه و شروع میکنه داد و بیداد کردن! بهش میگم ببخشید شرمنده! داد میزنه میگه کوری مگه؟! به جای اینکه دنبال ج.ن.د.ه بازی باشی درست رانندگی کن! 😐 از بی ادبی و عصبی بودنش شوکه میشم و هیچی نمیگم! ماشینش هیچیش نشده ولی همچنان داد و بیداد میکنه، چند نفر که رد میشن بهش میگن آقا چیزی نشده که! بشین برو دیگه!
بالاخره سوار میشه و میره ...
ترافیک یه کم سبک تر میشه و راه میفتم، جسته گریخته از نشان متوجه میشم باید کجا بپیچم، میپیچم داخل اتوبان اصلی و....
و یهو ...تاق! کلاچم شل شل میشه و دنده جا نمیخوره! و من میمونم و یک ماشین خراب وسط اتوبان!
پیاده میشم؛ در حاشیه اتوبان یک مغازه تعویض باطری ماشینه، به آقایی که صاحب مغازس میگم کلاچم شل شده و نمیتونم دنده جا بزنم چیکار کنم؟
میاد سوار ماشین میشه و یه کم باهاش ور میره و میگه احتمالا سیم کلاچ پاره کردی! زنگ بزن امداد خودرو بیاد. زنگ میزنم.
اون آقا به همراه یک آقای دیگه، ماشینم را خلاص می‌کنند و هل میدن میارن کنار گارد ریل که وسط اتوبان نباشه و بهم میگن بیا تو سایه وایسا تا امداد خودرو بیاد!
یه گوشه وامیسم، زنگ میزنم به کلینیک و میگم احتمالا یک ساعت دیر میرسم. گریه ام گرفته و دوست دارم پنهانی اشک بریزم ولی جلوی اون آقاها خودم را کنترل میکنم.
اون آقای مغازه دار میاد سمتم و با لحنی که میخواد مثلا پدرانه باشه میگه وقتی میشینی پشت رول و گازش را میگیری میری این چیزها را هم داره دیگه!
بالاخره امداد خودرو میرسه. پسرک امداد خودرو، ماشین را بررسی میکنه میگه سیم کلاچ پاره نشده، پیچ های صفحه کلاچ شل شده، سفتشون میکنه، ۳۷۰ تومن میگیره و میره ...
راه میفتم سمت کلینیک و وقتی میرسم هیچ جای پارکی نیست، چند بار دور میزنم تا بالاخره یک جا پارک میکنم و خسته و عصبی میرم داخل کلینیک.
کلینیک خلوته، یک گوشه می‌نشینم و سرم را با گوشی گرم میکنم که یهو دستم را میبرم سمت گوشم و متوجه میشم گوشواره سمت راستم نیست!
وحشت میکنم! میرم سمت اتاق معاینه کلینیک و اونجا را میگردم! نیست! به دخترک منشی میگم میرم ماشین رو بگردم... داخل ماشین هم نیست!
و سخت تر اینه که یادم نمیاد صبح که از خونه میومدم بیرون گوشم بوده یا نه! به خودم دلداری میدم که شاید تو خونه افتاده!
به آقایی که دوست پسر مدیر کلینیکه میگم گوشواره من را ندیدی جایی افتاده باشه؟
میگه آره آره دیدمش! با خوشحالی میگم عه؟ کجاست؟ میگه داخل ویدیوی اینستاگرام دیدمش🙄😐😐😐
به حدی اعصابم خورده که نمیدونم چیکار کنم! اون گوشواره رو خیلی دوست داشتم و طلا بود...
یک آقایی سگش رو میاره کلینیک واسه واکسن، خیلی پر حرفه و یک ریز از خودش تعریف میکنه، میگه دیروز که با ماشین شاسی بلند داشتم میرفتم خونه ۲۰۰ متریم تو ظفر، فلان اتفاق افتاد و ... 🙄 همینطور بی وقفه صحبت میکنه و در صحبتهاش همش به دارایی هاش و اینکه چقدر پولداره اشاره میکنه. واکسن میزنم و بعد متوجه میشم مهرم را هم نیاوردم و خونه جا گذاشتم!!! اینم نور علی نور!!
شب افسرده و له برمیگردم خونه و همه جا را میگردم و گوشواره؟
نیست که نیست...