کاپشن
چند سال پیش بود؟ به گمانم ۱۳ سال پیش
غروب یک روز پاییزی بود، در کتابخانه ی دانشکده نشسته بودم و غرق در درس پاتولوژی بودم، حس کردم کسی داره نگاهم میکنه، سرم را بلند کردم و دیدم پسری که پشت میز رو به رویی نشسته بود، خیره داره نگاهم میکند، به محض اینکه دید نگاهش میکنم لبخند زد. سرم را پایین انداختم و دوباره خودم را در پاتولوژی غرق کردم، داشتم در مورد نکروز سلولی و آپاپتوز میخواندم و پیش خودم فکر میکردم چقدر دنیای پاتولوژی عجیب و پیچیده است.
نیم ساعت بعد بلند شدم که کمی در راهروی دانشکده قدم بزنم و خستگی در کنم. همینطور که داشتم قدم میزدم، حس کردم کسی داره دنبالم میاد، برگشتم و دیدم همون پسر داره مثل سایه دنبالم میکنه! جلو اومد و سلام کرد. سر صحبت را باز کرد و پرسید ورودی چه سالی هستی؟ خودش سال آخر بود.
گفت دیدم داشتی پاتولوژی میخوندی، من خیلی پاتولوژیم قویه، اگر سوالی داشتی میتونی ازم بپرسی، مقاله هم در این زمینه کار میکنم، دوست داری کمک کنی؟ و شماره موبایلش را داد.
چند روزی تلفنی با هم صحبت میکردیم.
یک روز گفت امروز عصر بعد کلاسها بریم پارک لاله.
قبول کردم. از دانشکده پیاده راه افتادیم سمت پارک لاله. دست کرد تو کیفش و یک آینه ی کوچیک از کیفش در اورد که عکس روش یه دختر عروسکی بود که چشماش تکون میخورد، داد بهم و گفت اینو برای تو خریدم، کلی ذوق کردم!!
هوا پاییزی و خنک بود. من یک مانتوی تابستونی تنم بود ولی اون یک کاپشن پاییزه پوشیده بود.
رسیدیم پارک و روی یک نیمکت نشستیم و شروع کردیم صحبت کردن، هوا رو به سردی میرفت؛ بهش گفتم سردمه! گفت آره هوا سرد شده!
نگاهی به کاپشنش انداختم و دوباره گفتم چقدر هوا سرده! اونم دوباره تایید کرد.
بهش گفتم خب نمیخوای کاپشنت را بدی بهم که سردم نشه؟ گفت نه! خب اونطوری خودم سردم میشه! 🫥
ناباورانه نگاهش کردم! در همه فیلم هایی که دیده بودم و رمانهایی که خونده بودم مردها در سرما یا زیر بارون، کتشون را در می آوردند و به دختری که کنارشون بود، میدادند!
و الان یکهو انگار همه فانتزی های دنیای دخترونه و صورتی من؛ نیست و نابود شده بود!
دست کردم داخل کوله پشتیم و آینه را در آوردم، چشم های دخترک روی آینه تکون میخورد و بهم خیره شده بود! آینه را بهش دادم و گفتم دیگه بهم زنگ نزن و با سرعت دویدم و از اونجا دور شدم و همینطور که میرفتم اشک میریختم ...
فردای اون روز زنگ زد و جوابش را ندادم ... زنگ زدن های اون و جواب ندادن های من ادامه داشت، تا اینکه بعد از مدتی یک پیامک زد که اون کاپشن را سوزوندم! کاش بهم یک فرصت دیگه بدی!!!
پیامکی که برای همیشه بی جواب موند!