درونت مثل اسفند ماهه!
چند وقتیه که دارم تراپی میرم. من معمولا تراپی را بعد از یکی دو جلسه، رها میکنم ولی این دفعه تا جلسه ی سوم ادامه پیدا کرده، شاید چون تراپیست همسن خودمه و خوب میتونم باهاش ارتباط بگیرم.
امروز بهم گفت تو درونت مثل اسفند ماهه! دیدی ماه اسفند که میشه همه میرن روی دور تند و بدو بدو میکنند و عجله دارند؟ انگار که وقت کم دارند و باید تا پایان اسفند همه کارها را انجام بدن ! تو هم درونت اینطوریه، همش استرس و عجله داری که چند تا کار مختلف را انجام بدی!
توصیف جالبی بود و الان که بهش فکر میکنم میبینم که من همیشه اسفند ماه بودم! همیشه عجله داشتم و حس میکردم عقب موندم!
امروز عصر، پسرک را بردم پارک پرواز، از اینکه نپوشیدن مانتو انقدر نرمالایز شده لذت بردم، خانوم ها دیگه اکثرا با شومیز و شلوار یا شومیز و دامن میان بیرون و دیگه هیچکس با تعجب نگاهشون نمیکنه و یا کسی به خودش اجازه نمیده تذکر بده. یک گروه خانم های چادری تعدادی بچه را آورده بودند و داخل یک آلاچیق، جشن گرفته بودند و بادکنک زده بودند و ... . این صحنه که یک عده چادری بودند و عده ای دیگه اون طرف تر در پارک بی حجاب و با شومیز و شلوار بودند، صحنه ی خیلی زیبایی بود. واقعا دیدن این صحنه های عادی و قشنگ چی بود که این همه سال از ما دریغش کرده بودند؟ حس میکنم اکثریت جامعه به یک بلوغ رفتاری رسیدند که به پوشش هم احترام بگذارند و امیدوارم این اتفاق قشنگ، ادامه دار باشه!